۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

20 آذر تا 20 آذر

او رفت
و مرا با خود نبرد
من حتی
سوغاتیش را نداده بودم
اما او رفت

من ماندم و جعبه شکلات پر
که میخواستم یکی یکی آنها را برایش باز کنم که بخورد
و من به تماشایش بنشینم

حال که نیستی
هر روز یکی از شکلات ها را باز می کنم
و در رویای شیرین با هم بودن ها
آنها را در دهانت می گذارم

شمردم
25 تا شکلات
25 روز دیگر با هم هستیم
و بعد از آن من هم می روم

و جسمم را در حالی که آخرین شکلات
هنوز در دستانم مانده است برایت
ترک می کنم

پ.ن : همه آدما تو دنیا زندگی می کنن و بعدش تو جهنم عذاب میشن ولی ما قراره تو دنیا عذاب بشیم و بعدش تو جهنم زندگی کنیم.
پ.ن : دوباره با موضوعات سیاسی بر میگردم.

هیچ نظری موجود نیست: